نسیم بهاری نجوا کنان بر خاک خفته دمید . زمین به خمیازهای چشم گشود ، آبی آسمان و آفتاب تابان را نگریست و از شادی قدوم بهار بر کودکان خاک خروشید .
پسران سبزه و دختران گل سرخ به نوای زمین سر از خاک برون آوردند و در جشن بهاری به رقص و پایکوبی برخواستند.
جان زندگی از گرد خواب پژمرده بود تو بر افراشتی بیرق بیداری را و آغاز کردی بالندگی را .
تو تلاوت کردی نتهای رویش را ، آغشتی فضا را به عطر سبزه و سنبل و گستردی فرش زمرّدین را بر تن لخت و سرما زده زمین .
درود بر تو ! ای آمده به ناز بر سراپردهٔ زمستانی من!
کنون تازه کن جان ما را به عشق بساز و بگستر به آوای عشق
که افسرده از هجر تو زندگی به هر سؤ بهشتی بنا کن ز باران عشق
بهار شد و هنگامهای برای نو شدن طبیعت را به تکا پو کشید . روح زندگی بار دیگرزمین را بارور کرد . دشت ها پر شدند از نقش و نگاروپروانه های بهاری ، که به شکلی زیبا بر نوباو گان گیاه پر کشیدند .
اکنون زمان آن است که از طبیعت پند بگیریم ،
وقت آن است که از کهنهها آنچه را ارزشمند است غبار بزداییم و آنچه را مرده و دور انداختنی است به خاک بسپاریم .
هنگام بیرون آمدن است از لاک افسردگی و رویش دوباره امید .
پس برخیز و بخوان در سرزمین اهورایی خود نغمههای بهار را به همراه زمین.
کنون گاه علم است و فرزانگی گه نو شدن ،شور آزاد گی
به پا خیز ، همراه با من بخوان که عشق است سرمایه زند گی ..