۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

بیدار باش ‌ای زندگی‌




 



نسیم بهاری  نجوا کنان بر   خاک خفته  دمید . زمین به خمیازه‌ای چشم گشود ، آبی آسمان و آفتاب تابان را نگریست و  از  شادی قدوم بهار بر کودکان خاک خروشید .
 پسران   سبزه و دختران گل سرخ  به نوای زمین سر از خاک برون آوردند و در  جشن بهاری به رقص و  پایکوبی برخواستند.

جان زندگی‌ از گرد خواب پژمرده بود تو بر افراشتی بیرق بیداری را و آغاز کردی بالندگی را .
 تو  تلاوت کردی   نتهای رویش را ، آغشتی فضا را به عطر سبزه و سنبل و  گسترد‌ی فرش زمرّدین را بر تن لخت و سرما زده زمین .
  
درود بر تو ! ای آمده به ناز بر سراپردهٔ  زمستانی  من!

   کنون تازه کن جان ما را به عشق                   بساز و بگستر به آوای عشق
  که افسرده از هجر تو زندگی‌                          به هر سؤ بهشتی‌ بنا کن ز باران عشق

بهار شد  و هنگامه‌ای  برای نو شدن  طبیعت را به تکا پو  کشید . روح زندگی  بار دیگرزمین را بارور کرد . دشت ها   پر شدند از  نقش و نگاروپروانه های بهاری ، که به   شکلی زیبا بر نوباو گان  گیاه پر  کشیدند .

اکنون زمان آن است که از طبیعت پند بگیریم ،
وقت آن است که از کهنه‌ها آنچه را ارزشمند است غبار بزداییم و آنچه را مرده و دور انداختنی است به خاک بسپاریم .

هنگام بیرون آمدن است از لاک افسردگی و  رویش دوباره امید .
پس برخیز  و بخوان در سرزمین اهورایی خود نغمه‌های بهار را به همراه زمین.

کنون  گاه علم  است و  فرزانگی               گه نو شدن ،شور آزاد گی
به پا خیز ، همراه با من بخوان                  که عشق است سرمایه زند گی ..