سالها بیچارگی و فلاکتی که با روندی کند و فرساینده چون باتلاق لحظه به لحظه ما را بیشتر در خود فرو میبرد.
مردمی که کمرِ آنها زیرِ فشارِ زندگی در کشوری که از لحاظ اقتصادی ورشکسته ، از لحاظ اجتماعی و قوانینِ انسانی لکهٔ تاریکی بر حقوقِ بشریست خمّ شده.
آنجا که مالکانِ اصلی این سرزمین افسرده و مستاًصل به گوشهٔ منازل پناه بردهاند و والیان بی انصاف و مست از قدرت بر جان و مال مردم میتازند .
آنجا که هر ندای مخالفی در تنهایی و انزوا خفه میشود
و آنجا که به سکوت و تحمل به جای درخواستِ حقِ خود راضی شده ایم
این در حالی هست که در سخن سرایی از افتخاراتِ ملی گوش جهانی را کر کرده ایم و خود را به جهت تاریخی بر تر و باهوش تر ، لایقترین میدانیم .
به آینه نگاهی کنیم و بار دیگر واقعیتِ شعری را که نسیمِ شمال یکصد سالِ پیش سروده در آن ببینیم.
شاید بهتر باشد که به ایرادات خود اعتراف کنیم به و با کمک و همبستگی همدیگر راهی برای رفع آنها و جلوگیری از به گل نشستنِ قایقِ سرنوشت جمعی خود بیابیم وبا شجاعت و درایت آن را به اقیانوس آبی و آرام زندگی هدایت کنیم .
ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت / ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت / ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم / لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم / سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
یک روز به میخانه و یک روز به مسجد / هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد/ با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
اسباب ترقی همه گردید مهیا / پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روانکشتی علم از تلک دریا / ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان ! / بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان!
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن / ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
مردم همه گویا شده مال و خموشیم / چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شودما همه موشیم / باطن همه چون موشبه ظاهرچو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان / داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان / نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگی
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
من در طلب دوست به هر کوچه دویدم / از مرشد و آخوند دو صد طعنه شنیدم
اندر همه تهران دو نفردوست ندیدم / بر جان هم افتاده شب و روز به جنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)